torsdag den 25. juni 2009

Lessons from Baharestan

درسهای بهارستان

گزارش ارسالی برای نشریه دانشجویی بذر – 4 تیر 1388

به نظرم تظاهرات ديروز بهارستان از اين نظر اهميت داشت كه روحيه همدلی و پايداری را هم به نمايش گذاشت و هم بالا برد. تعداد جمعيتی كه به سمت مجلس حركت مي كرد (البته در پياده روها) زياد بود. تركيب عمدتا جوان بود ولی ميانسال ها هم بودند. در بين ميانسالان، تعداد زنان كاملا بيشتر بود. پليس بعد از مدتها به فيلمبرداری از افراد روي آورده بود. مركز هجوم به مردم خود ميدان بود. ادامه سركوب به كوچه ها و خيابان های اطراف ميدان (در جنوب و غرب و شمال ميدان)، به مردمی كه عقب می نشستند گسترش يافت. شعار دادن ها توسط گروه های سی چهل نفره در محيط اطراف (و نه در مركز هجوم) انجام می شد. با شعار چند ده متری جلو مي رفتند و به محض اينكه روبروی خود نيروهای سركوبگر را می ديدند كه پياده يا با موتور قصد نزديك شدن به آنان را دارند می دويدند و عقب نشينی می كردند و در كوچه ها و خيابان های دورتر متفرق می شدند و دوباره به همين شكل در گوشه ای ديگر تجمع جديدی به طور اتفاقی با تركيب متفاوتی از افراد تشكيل می شد و سعي می كردند تا آنجا كه می شود به سمت مركز درگيری پيشروی كنند. هليكوپترها از بالا صحنه كلی را زير نظر داشتند و در واقع نقاط تجمع نيروهای سركوب و تغيير در آرايش نيرو را از بالا رهبری می كردند. با توجه به اين مساله، ايجاد چند مركز تجمع نسبتا دور از هم، براي تقسيم نيروی دشمن و مهمتر از آن، غافلگير كردن سركوبگران، اهميت زيادی پيدا كرده است. نيروی بسيج را از مناطق مختلف به تهران آورده بودند. سن اين نيرو عليرغم تبليغات زيادی كه سال های اخير در مورد گسترش نيروی بسيج مي كردند، بالای سی سال است. اصل كاری ها بالای چهل و پنجاه سال دارند. ولي تك و توك چهره بسيجي هاي خيلی جوان و البته به شدت هراسان (و گاه رنگ پريده) را در ميانشان می بينی كه دارند اولين تعليماتشان را در صحنه جنگ واقعی می بينند.

در تبليغات رژيم، موضوع به خطر افتادن رفاه و زندگی اقتصادی مردم اين روزها زياد به ميان كشيده می شود. اين واقعيتی است كه بازار كساد است. مغازه های كوچك و متوسط دچار افت شده اند. منظورم مغازه دارها و رستوران ها و... است. خيلی ها بايد زودتر مغازه ها را ببندند. رژيم دارد روی اين حساب می كند كه نارضايی بخشی از خرده بورژوازی كاسب از ادامه وضع بی ثبات به كمكش بيايد. در كوچه و خيابان و تاكسی، آدم های حكومت اين را تبليغ می كنند كه: چه فايده؟ اين دعواها چه ربطی به مردم دارد؟ همه چيز خوابيده است؟ اين كه نشد كار؟ پادزهر اين تبليغات، ارائه دورنمای سياسی و اهداف بالاتر سياسی و اجتماعي در بين مردم است. ولی راديكاليزه شدن فضای سياسی جامعه (حتی در همين حد كنونی اش و در شرايط نبود يك قطب قوی انقلابی) واقعا دارد جلوی تاثير اين تبليغات را می گيرد. يعنی حتی آن كاسبی كه دارد ضرر می كند هم انگشت اتهام را بر روی حكومت گرفته است و نه ”درگيری و بي ثباتی“.

رژيم در پی فرسايش و تحليل بردن نيروی مردم با سركوب ممتد است. دستگيری ها را بيشتر كرده اند. معمولا در رسانه ها تاكيد بر دستگيری اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها و روزنامه نگاران است. اين دستگيری ها يك كاركرد معين دارد ولی به نظرم مهمتر از اينها، در طرح سركوب رژيم، دستگيری پيشگامان درگيری های خيابانی است. اين دستگيری ها تا به حال صدها نفر را فقط در تهران شامل می شود. يك نكته ديگر هدف قرار دادن زنان در تظاهرات هاست. هم به شكل ضرب و شتم و هم قتل. اين واقعا يك سياست آگاهانه است چون اهميت اين نيرو را از مدت ها پيش فهميده اند.

يك مشاهده ديگر: به نظرم شعار مرگ بر جمهوری اسلامی بايد در همه جا به طور ثابت تكرار شود. اما نكته ای كه مشاهده كردم اينست كه اكثر مردم حتي در حادترين لحظه های درگيری دوست دارند شعار مرگ بر ديكتاتور بدهند و نه مرگ بر جمهوری اسلامی. چرا؟ آيا از لحاظ ذهنی، برای توده های عام راحت تر و ملموس تر است كه افراد معين را آماج قرار دهند تا يك نظام را؟ آيا با مرگ بر ديكتاتور گفتن، مشخص تر می توانند خشم و نفرت خود را ابراز كنند؟ شايد راه فراگير كردن مرگ بر جمهوری اسلامی اين باشد كه اين شعار در هر جایی و با هر ابزاری، به چشم بيايد. از شعار نويسی های كوچك و بزرگ در سطح شهر گرفته تا كليپ و پوستر و

Ingen kommentarer:

Send en kommentar